27 مرداد 1402
47

جماران نوشت: سعید اوحدی در برنامه حضور گفت: در دوران اسارت همه سلیقه‌ها و همه دیدگاه‌ها حضور داشتند. اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود می‌آید و یک قدرتی به شما می‌دهد که شما می‌توانید به آرمان‌های خود برسید.

سعید اوحدی: در دوران اسارت همه سلیقه‌ها و همه دیدگاه‌ها حضور داشتند/ هنرمندان و نخبگان سرمایه‌های تمدنی این نظام هستند
به گزارش خبرگزاری گرگان ما

سعید اوحدی در برنامه حضور بیان داشت: در دوران اسارت همه سلیقه‌ها و همه دیدگاه‌ها حضور داشتند. اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود می‌آید و یک قدرتی به شما می‌دهد که شما می‌توانید به آرمان‌های خود برسید. الان نزدیک انتخابات است؛ بالاخره ممکن است یک نگاه باشد و بگوید که مثلاً ما باید خالص‌سازی بکنیم و یک نگاه هم آن نگاهی است که همیشه مقام معظم رهبری تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند. ایشان همیشه بر حضور حداکثری مردم تأکید کردند.

سعید اوحدی: جامعه اسارت یک مینیاتور از جامعه بزرگ کشور بود/ نظر مقام معظم رهبری حضور همه سلایق در انتخابات است/ هنرمندان و نخبگان سرمایه‌های تمدنی این نظام هستند/ اگر دست نیازمان را به سمت مردم‌ دراز کردیم، دشمن هیچ غلطی نمی‌تواند کند

پایگاه خبری جماران: برنامه «حضور» در ایام سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی‌ میزبان «سعید اوحدی» از آزادگان دوران دفاع مقدس بود. وی یکی از اسرایی است که بیشترین دوران اسارت را داشته و هشت سال در زندان‌های مختلف عراق بوده و در دوران اسارت نیز با سید آزادگان مرحوم ابوترابی رحمه‌الله علیه رابطه‌ بسیار نزدیکی داشته است. اوحدی از چهره‌های فعال انقلاب اسلامی در پیش از پیروزی انقلاب بوده و بعد از انقلاب نیز در مسئولیت‌های مختلفی از جمله معاون رئیس‌جمهور و مشاور معاون اول رئیس‌جمهور نقش‌آفرینی کرده است.

وی با حضور در حسینیه جماران و در گفتگو با «محمدحسین رنجبران» از خاطرات دوران ۸ ساله اسارت و فرهنگ ایستادگی و مقاومت که امام (ره) به فرزندانش آموخت سخن گفت.

اسیر ۱۶ ساله‌ای که در آرزوی دیدار امام به شهادت رسید

سعید اوحدی معاون سابق رئیس جمهور بااشاره به خاطراتی از دوران اسارت و عشق و ارادت اسرا به امام خمینی (ره) اظهار داشت: «مهدی حاج کرمی» جوان ۱۶ ساله‌ای بود که در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شد و پایش تیر خورده بود. وقتی اسیر شد او را آوردند و انداختند [داخل بند]. ما را که به اردوگاه موصل منتقل کردند، مهدی را به آسایشگاه ۵ موصل آوردند. من مترجم صلیب سرخ جهانی بودم و به این ترتیب در فرآیند درمانی مهدی حاج کرمی بودم.

وی افزود: سه هفته اول نمایندگان صلیب سرخ جهانی به اردوگاه نیامدند. هفته بعد که به اردوگاه آمدند پای مهدی عفونت کرده بود و عفونت به خون مهدی زده بود و مهدی شنوایی‌اش را از دست داده بود و نمی‌توانست بشنود. نماینده صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را منتقل کنیم به اتاقی که اسمش بیمارستان بود. در آن اردوگاه که دو هزار نفر جمعیت عزیزان آزاده و اسراء در آنجا بودند، اسم یک اتاقی را گذاشته بودند بیمارستان و دو یا سه تخت گذاشته بودند و یک بهیار آنجا بود که افرادی که شرایط سخت داشتند را به آنجا می‌بردند.

اوحدی گفت: نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را به آنجا منتقل کنیم چون شرایط سختی داشت. چون مهدی شنوایی‌اش را از دست داده بود، تنها فردی که در آن زمان که قلم و کاغذ ممنوع بود، قلم و کاغذ داشت، فقط مهدی بود؛ چون مهدی صددرصد شنوایی‌اش را از دست داده بود و برایش می‌نوشتند. ماه بعد نمایندگان صلیب سرخ جهانی آمدند و به من گفتند که برویم در آن فضایی که اسمش درمانگاه بود، مهدی را ببینیم. خب من هم چون که مترجم بودم همراه آنها رفتم که مهدی را ببینیم.

وی ادامه داد: نماینده صلیب سرخ جهانی مهدی را معاینه کرد. خب تب بسیار بالا داشت و شنوایی را کاملاً از دست داده. گفتند به مهدی بگو ما باید او را منتقل کنیم به بیمارستان نظامی موصل و او را باید عمل کنیم. من هم قلم و کاغذ را برداشتم و نوشتم که مهدی جان نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید تو را منتقل کنیم به موصل برای عمل جراحی. مهدی که می‎توانست که حرف می‎زد، به من گفت که مشکلی ندارم من را ببرند، من آمادگی دارم هرجا که می‎خواهند ببرند.

معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: من برای پزشک صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و ایشان گفتند که یک شرط دارد؛ مهدی باید همین الان یک رضایتنامه بنویسد و بدهد. شما برای او ترجمه کن و بگذار رضایتنامه را بنویسد. من باز برای مهدی نوشتم که مهدی جان اینها این گونه می‌گویند. مهدی گفت هر شرطی که دارند اگر می‌خواهی کاغذ سفید بده که من امضا کنم و هر چه می‎خواهی خودت بنویس. من ترجمه کردم برای نماینده صلیب سرخ جهانی. گفتند نه به مهدی دقیق بگو که این عمل، عمل سختی است و عفونت وارد خون مهدی شده است و علتی که شنوایی‌اش را از دست داده، همین عفونت است. اگر در موصل او را جراحی کنند ممکن است مجبور شوند عضو دیگری از او را هم قطع بکنند؛ مهدی باید رضایتنامه بنویسد که با رضایت کامل این عمل جراحی انجام شود.

دست و پایم را قطع کنند اما چشم‌هایم را از من نگیرند

وی افزود: من برای مهدی نوشتم که مهدی جان می‎گویند باید رضایت بدهی که ممکن است عضوی از بدن تو قطع شود. مهدی یک نگاه به کاغذی که من نوشته بودم کرد و با اشکی که در چشمانش جمع شده بود، گفت که به این افراد بگو من رضایت می‎دهم؛ می‌خواهند دست مرا قطع کنند بگذار قطع کنند. دوتا پاهایم را می‎خواهند قطع کنند؟ خب قطع کنند ولی چشم‎هایم را از من نگیرند. من عین همین جملات را برای صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و عرض کردم که مهدی اینگونه می‎گوید که من رضایت می‎دهم ولی برای چشم‎هایم رضایت نمی‎دهم و با رشادت مهدی می‎گفت من آماده‎ام دو دستم را قطع بکنند ولی اسم از چشم‎هایش که می‎آورد، قطرات اشک در چشمان مهدی دیده می‎شد.

اوحدی گفت: نماینده صلیب سرخ جهانی خیلی کنجکاو شد و به من گفتند که سوال کن چرا چشم‎هایش نه؟ من نوشتم مهدی جان چرا چشم‎هایت را می‎گویی؟ مهدی دیگر اشکش را نتوانست نگه دارد و گفت من وقتی جبهه آمدم خیلی دوست داشتم به جماران بروم و امام را ببینم و می‎خواهم اگر آزاد شدم، بروم و با چشم‎های خودم امام را ببینم. من هم برای نماینده صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم. به همین مکان مقدس عرض می‎کنم این نوجوان رزمنده ۱۶ ساله چنان اثری روی نمایندگان صلیب جهانی و پزشک آنها گذاشته بود که در مقابل عظمت یک نوجوان رزمنده ما کاملاً نشان دادند که تسلیم هستند.

وی اظهار داشت: مهدی رضایتنامه را امضا کرد؛ روز بعد مهدی را به بیمارستان نظامی موصل بردند و فکر می‎کنم بعد از یک هفته مهدی را آوردند. او را عمل کرده بودند و به چشم‌هایش هم دست نزده بودند و چشم‎هایش سالم بود. مهدی را آوردند و در درمانگاه گذاشتند. فکر می‌کنم دو تا سه روز مهدی در درمانگاه بود که یک روز صبح قبل از اینکه آمار بگیرند و ما بیرون برویم، دیدیم سربازان عراقی بدو بدو آمدند و رفتند در درمانگاه را باز کردند و پیکر مهدی را روی پتو گذاشته بودند و بیرون آوردند. اسراء هم فقط از پشت میل‎گردهایی که جوش داده بودند، مهدی را با اشک‎هایشان بدرقه کردند. مهدی شهید شده بود. مهدی را بردند و در بیمارستان موصل دفن کردند و بعد از ۱۹ سال یعنی چند سال بعد از آزادی اسراء، پیکر مهدی حاج کرمی را آوردند و در خمینی شهر دفن کردند.

با خبر رحلت حضرت امام، انگار اردوگاه یخ زد

این آزاده دوران دفاع مقدس با اشاره به نحوه با خبر شدن از رحلت حضرت امام (ره) در دوران اسارت بیان داشت: ما در اردوگاه تکریت عراق بودیم که خبر رحلت حضرت امام (ره) را شنیدیم. خبر کسالت حضرت امام و بیمارستان بودن ایشان را روزنامه‌های عراقی می‌نوشتند. ولی یک روز صبح بود که از بلندگوهای اردوگاه قرآن تلاوت می‎شد. برعکس روزهای قبل که سعی می‎کردند آهنگ‎های قبل از انقلاب بگذارند. آن روز یک مقدار با تأخیر درب آسایشگاه را باز کردند. نشان می‌داد که عراقی‌ها دچار عدم انسجام هستند که چه کار کنند و اگر اسرا خبر رحلت حضرت امام را بشنوند در اردوگاه چه اتفاقی می‎خواهد بیفتد؟

وی افزود: بالاخره درب آسایشگاه را باز کردند و آمار می‌گرفتند که ما متوجه شدیم امام رحلت کردند. قبل از آن چند شبی هم بچه‌ها برای سلامتی حضرت امام(ره) دعای توسل می‌خواندند. آن روزی که خبر رحلت امام (ره) را به عنوان یک واقعیت متوجه شدیم، انگار که اردوگاه یخ زده بود، انگار همه با هم قهر بودیم. کسی با کسی صحبت نمی‌کرد. هر کسی در گوشه‌ایی از حیاط یا آسایشگاه نشسته بود. یک سری از بچه‌ها روی سرشان پتو انداخته بودند و صدای هق هقشان به گوش می‌رسید. اصلاً تصور آن سنگین بود که مگر می‌شود ما زنده باشیم؟ بالاخره بچه‌های رزمنده، امام فرموده بودند که اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم. اسم امام روحیه مقاومت بچه‌ها را تقویت می‌کرد. حالا مثلاً مگر می‌شود دنیایی باشد و امام نباشد و ما زنده باشیم؟

وقتی صحبت‌های مرحوم ابوترابی به اسرا روحیه دوباره داد

اوحدی گفت: حاج آقا ابوترابی هم با ما در این اردوگاه بود. حاج آقا هم قدم می‌زدند ولی در خودشان بودند. من به سراغ حاج آقا رفتم ولی نگران بودم که بروم به سمت حاج آقا یا نه و ایشان چه برخوردی با من می‌کنند؟ رفتم خدمت حاج آقا. شاید سه ـ چهار ساعت از آن خبر گذشته بود ولی همه ما در شوک بودیم. من رفتم عرض کردم حاج آقا شرایط بچه‎ها اصلاً شرایط خوبی نیست، یک حرفی بزنید، صحبتی بکنید. حاج آقا در فکر بودند و سعی می‎کردند که خودشان را حفظ کنند که بچه‎ها خیلی متوجه این به هم ریختگی حاج آقا نشوند چون بالاخره حاج آقا در نجف خدمت حضرت امام (ره) بودند و اصلاً عشق امام در وجود حاج آقا بود و وابستگی خاصی به حضرت امام داشتند.

وی ادامه داد: شما در قدم زدن حاج آقا مصیبت و عزا را می‎دیدید. حاج آقا با صدای گرفته و در حالیکه به بنده نگاه هم نمی‎کردند و سرشان پایین بود به بنده فرمودند که آقاجون بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام یک عده‎ایی رفتند خدمت امیرالمومنین و به حضرت امیر عرض کردند که حال اصحاب خوب نیست و شما هم که محاسنتان در فراغ وجود نازنین پیامبر اسلام سفید شده، حداقل این محاسن را خضاب بگیرید. این در نهج‎البلاغه هم آمده که امیرالمومنین می‎فرمایند «إنَّ الخِضابَ زینَه». خضاب برای مرد زینت است و «نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَةٍ» ما در غیاب و رحلت پیامبر اسلام قوم مصیبت‎زده‎ایی هستیم.

اوحدی گفت: حاج آقا به بنده فرمودند آقاجون ما در فراق امام مصیبت‌زده هستیم. بگذارید بچه‌ها در حال خودشان باشند. این بهترین حال است برای بچه‌ها؛ بگذارید در حال و هوای امامشان باشند. هر کس در حال خودش باشد. یادم می‌آید آن روز که به آسایشگاه برگشتیم و آمار گرفتند و داخل رفتیم، حاج آقا ابوترابی مطلب بسیار زیبایی نوشتند که خیلی به بچه‌ها تسکین و آرامش داد. نوشتند که عظمت این نظام به برکت خون شهدا است و ریشه‌های انقلاب در واقع با خون پاکترین و مقدس‎ترین و عزیزترین فرزندان انقلاب از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب آبیاری شده است. این مطلب حاج آقا خیلی به بچه‎ها آرامش داد. مطلب دوم ایشان زمانی بود که مقام معظم رهبری به عنوان رهبر توسط مجلس خبرگان انتخاب شدند. آنجا هم حاج آقا ابوترابی مطلب زیبایی نوشتند که این عبد صالح خداوند که این سکان را در دست گرفتند و این کشتی انقلاب با قدرت اما با آرامش همچنان مسیر خود را ادامه می‎دهد. به هرحال خیلی سخت بود.

آزادگان با اشک و سینه‌خیز به زیارت ضریح حضرت امام (ره) رفتند

معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: وقتی اسرا وارد خاک کشور شدند، داغ فراق وجود نازنین امام دل‎ها را آتیش می‌زد. در اتوبوس که نشستیم یک ظرافتی را هم به کار برده بودند که فیلم لحظات آخر عمر امام را گذاشته بودند؛ ما آن را ندیده بودیم. داغ دوباره برای بچه‌ها زنده شد. از یک طرف جرأت نمی‌کردیم فیلم لحظه‌های آخر عمر امام را ببینیم و از طرف دیگر دوست داشتیم چهره امام را در لحظات آخر ببینیم. در اتوبوس بچه‌ها باز اشک و گریه بود. بعد از قرنطینه، اولین جایی که ما را بردند، مرقد امام بود. احساسمان این بود که واقعاً به دیدار امام می‌رویم. احساس غریبی داشتیم. بچه‌ها لحظه‌ایی که از در اول ورودی حرم می‌خواستند وارد بشوند، قابل کنترل نبودند و تا ضریح حضرت امام (ره) با اشک و سینه‌خیز رفتند. خیلی سخت بود.

امام با دلشان با مردم صحبت می‌کردند

رئیس سابق سازمان حج و زیارت بااشاره به دلیل دلدادگی مردم به امام خمینی (ره) و پیوند عمیق بین امام و مردم بیان کرد: امام، دل مردم را می‌خواندند و قرائت‌شان، قرائت جوهری دل مردم بود و به همین دلیل که امام با دلشان با مردم صحبت می‌کردند یک ارتباطی به وجود آمد که از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب و دوران جنگ، اینقدر این پیوند قوی شد که می‌بینیم آنهایی که در کنار امام ماندند تا آخرین لحظه با همه وجودشان و در سخت‌ترین شرایط ماندند. زمانی که پیامبر اسلام مبعوث شدند با دل‌های مردم چه کار کردند؟ امام هم همان کار را کردند. امام عین خود مردم صحبت می‌کردند و حرف دل مردم را می‌زدند.

جامعه اسارت یک مینیاتوری از جامعه بزرگ کشور بود

وی افزود: جامعه اسارت یک مینیاتوری از جامعه بزرگ کشور بود. ما از نوجوان ۱۳ ساله داشتیم مانند «مهدی طحانیان» که بدون اینکه کسی درس رفتار و برخورد با خبرنگار و رسانه را به ایشان بدهند، خبرنگار هندی به اردوگاه عنبر در رمادی می‌آید و با مهدی مصاحبه می‌کند. مهدی می‌گوید که شما حجابت را رعایت کن تا من با شما مصاحبه بکنم و این گفتمان و رفتار صحیح مهدی در خصوص حجاب آن تأثیر را می‌گذارد. نیامدند تند بشوند و بگویند تو را در آسایشگاه راه نمی‌دهیم یا تحریمت می‌کنیم. نه یک برخورد در واقع برای رشد آن خانم انجام می‌دهند و آن خانم بعد از آزادی اسرا دوباره به ایران آمد که مهدی را بینند.

کتک خوردن اسیر جوان خوزستانی که حاضر نشد به امام توهین کند

اوحدی گفت: در بین اسرا یک عزیز عرب داشتیم به نام عبدالزهرا میاحی از روستاهای خوزستان که در آسایشگاه ۷ اردوگاه موصل ۴ بود. فرمانده بعثی عراقی‌ها آمد و عبدالزهرا را برد. او یک پسر جوان لاغر اندامی بود؛ شاید مثلاً ۱۸ سال داشت؛ عرب زبان بود و افسران عراقی عبدالزهرا را برای ترجمه می‌بردند. غروب بود و ما داخل اتاق‌ها بودیم؛ یک مرتبه قفل این درهای آهنی اتاق که صدای عجیبی داشت را باز کردند؛ ما گفتیم یک اتفاقی افتاده است. وین عبدالزهرا؟ افسر عراقی آمد و گفت عبدالزهرا کجاست؟ عبدالزهرا بلند شد و افسر به او گفت یلا اطلع بره؛ بیا بیرون. عبدالزهرا بیرون رفت و او را بردند.

وی بیان داشت: فکر می‌کنم بعد از دو ساعت عبدالزهرا برگشت و صورتش از سیلی‌هایی که خورده بود، سرخ شده بود. عبدالزهرا وقتی وارد شد آمد کنار من نشست. خیلی در خودش بود. گفتم چته عبدالزهرا؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت من را بردند آنجا و خیلی زدند. به من واژه‌ایی را در مورد امام به کار بردند و چون من عرب هستم و می‌فهمم، با کابل من را می‌زدند و می‌گفتند این توهین را بکن. ان‌شاءالله که عبدالزهرا این برنامه را می‌بیند. خدا شاهد است که به حالت گریه می‌گفت به خدا من آن واژه را به کار نبردم ولی می‌گویم خدایا مرا ببخش که من عرب بودم و عربی متوجه می‌شدم که اینها چه توهینی به امام کردند.

روایت اوحدی از تعبیر مقام معظم رهبری از آزادگان به «الماس‌های درخشان»

معاون سابق رئیس جمهور در خصوص دیدگاه مقام معظم رهبری به آزادگان اظهار داشت: مقام معظم رهبری واژه‌هایی را در مورد آزادگان فرمودند مانند اینکه آزادگان گنجینه‌های عظیم این انقلاب هستند یا در جایی فرمودند الماس‌های درخشان هستند. من زمانی که خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند که آزادگان الماس‌های درخشان هستند، برای من سؤال بود که چرا ایشان واژه الماس‌های درخشان را به کار بردند؟ رفتم در اینترنت و یک مقدار در مورد الماس تحقیق کردم؛ مقاوم‌ترین عنصر بر روی زمین که تا به حال شناخته شده است الماس است. کربن‌های الماس در عمق مثلاً ۷۰۰ کیلومتری زمین، شکل می‌گیرد. این کربن‌های الماس آرایش‌شان به گونه‌ایی است که بالاترین پرتو و عکس‌العمل نور را دارد. چه تعبیر زیبایی را به کار بردند و واقعاً اینگونه بود.

تاریخ اسارت حتماً باید مرور شود

دوران اسارت در عین وجود اختلاف سلیقه به سمبل دفاع از ارزش‌های انقلاب تبدیل شد

گفتگو با سعید اوحدی

وی افزود: من فکر کنم که تاریخ اسارت حتماً باید مرور شود. چه شد که خدا رحمت کند حاج آقای ابوترابی را که اسمشان را آوردیم، در کنار آزادگان پیرمرد، جوان، اسرای خانم‌ از قبایل مختلف کشور عرب، ترک، لر، کرد، بلوچ، اهل سنت و اقلیت‌های مذهبی؛ چه بود که همه در کنار هم در اسارت قرار گرفتند و سمبل مقاومت برای دفاع از ارزش‌های انقلاب شدند؟. بدون هیچگونه شکافی. بله اختلاف سلیقه وجود داشت؛ برخوردی که حاج آقا ابوترابی می‌کردند و این جامعه با عزت برگشت.

اوحدی با بیان اینکه اینطور نبود که جامعه اسرا از روز اول همه با هم انسجام بودند، گفت: شما بروید زندگی‌نامه حاج آقا ابوترابی را بخوانید. در اردوگاه‌هایی به حاج آقا ابوترابی توهین می‌کردند. ترکیب اردوگاه‌ها مختلف بود. ترکیب منسجمی که نبود. شاید نمی‌توانستند در آن اردوگاه درک بکنند که شخصیت حاج آقا ابوترابی چه شخصیتی بود. به عنوان مثال در یک اردوگاهی بعث عراق می‌گفتند که نماز جماعت ممنوع است و نباید نماز جماعت بخوانید یا باید شما بلوک سیمانی در اردوگاه بزنید. دنبال این بودند که اسرا را تحقیر کنند.

اسرا را با کابل می‌زدند که نماز جماعت نخوانند

وی ادامه داد: یا مثلاً می‌گفتند شما باید ریش‌تان را با تیغ بزنید. خب بالاخره یک سری بچه‌ها، بچه‌های جبهه و رزمنده، بچه‌هایی بودند که مسائل شرعی برای‌شان مهم بود. گاهی اوقات بچه‌ها در اردوگاه تا مرز شکنجه پیش می‌رفتند. افسران عراقی می‌ریختند در اردوگاه و بچه‌ها را با کابل می‌زدند که نماز جماعت نخوانند. خب بچه‌ها نمی‌خواستند نماز جماعت را از دست بدهند. اما حاج آقا فرمودند نماز جماعت مستحب است. مثلاً همین بلوک سیمانی زدن را حاج آقا ابوترابی اولین نفری بودند که رفتند بیل برداشتند و شروع به بلوک زدن کردند. شاید خیلی از ما هم حاج آقا ابوترابی را نمی‌توانستیم درک کنیم اما حاج آقا ابوترابی بعد از یک سال در همین اردوگاهی که شاید روی بعضی از مسائل اختلاف‌نظر بود، چنان انسجامی ایجاد می‌کردند که شما هر چه می‌دیدید وحدت بین اسرا بود.

حاج آقا ابوترابی معتقد بود اگر انسجام و وحدت بین اسرا را از دست دادید، دشمن به شما حمله می‌کند

این آزاده دفاع مقدس افزود: آنچه برای مرحوم ابوترابی مهم بود حفظ جامعه اسرا در قالب مسیر و رویکردی بود که خودشان ترسیم کرده بودند و عبارت بود از «وحدت، عبادت، ورزش». حاج آقا می‌فرمودند که عبادت را باید داشته باشید. دینداری بچه‌ها و پایبند بودن به ورزش‌ و وحدت را به هیچ قیمتی ما نباید از دست بدهیم. انسجام اردوگاه خیلی مهم است. حاج آقا می فرمودند شما اگر در اردوگاه انسجام را از دست دادید و وحدت بین اسرا را از دست دادید، دشمن به شما حمله می‌کند و همه چیز شما را می‌برد. پس وحدت را باید داشته باشید. ورزش را هم فرمودند چون که باید سالم باشید. بچه‌ها را به زیر شکنجه می‌برند، شکنجه روحی و جسمی و نمی‌دانیم که اسارت قرار است تا کی ادامه پیدا کند.

در اسارت اگر کسی کمبودی داشت همه بسیج می‌شدیم که آن کمبود را برطرف بکنیم

وی با بیان اینکه اسارت همه‌اش آرامش بود، گفت: اینکه می‌گویند در بهشت انسان‌ها در اوج آرامش خودشان هستند اسارت همه‌اش تقوا بود؛ اسارت همه‌اش عبادت بود؛ همه‌اش نوع‌دوستی بود؛ در اسارت اگر عزیزی به هر علتی کمبودی داشت همه بسیج می‌شدیم که آن کمبود را برطرف بکنیم. یک بار در یکی از اردوگاه‌ها برای یک عزیزی خبر ناگواری از ایران آمده بود؛ بالاخره اسیر بود و زن و بچه و زندگی داشت. یک خبر ناگوار و سختی آمده بود. این عزیز اسیر بعد از چند روز که تو خودش بود البته یک مدت هم یک مقدار مشکل گرفتگی و افسردگی داشتند.

سه روز روزه سکوت مرحوم ابوترابی در اعتراض به بی‌توجهی به مشکل یک اسیر

اوحدی افزود: این عزیز اسیر ما اینقدر در سختی در درون خود قرار گرفته بود و مشورت نکرد که تصمیم گرفت یک آزاری به خودش برساند که بقیه اسرا متوجه شدند و اجازه ندادند. حاج آقا ابوترابی عزیز سه روز در آن اردوگاه با هیچکس صحبت نکرد. همه اردوگاه متوجه شده بودند. حاج آقا وقتی قدم می‌زد مثل مصیبت رحلت حضرت امام، تشخیص می‌دادیم که نباید به حاج آقا نزدیک شویم. سه روز، روزه سکوت گرفتند. بعد از سه روز صحبت کردند و فرمودند عزیزان من! ببینید ما چه کوتاهی کردیم و دقت نکردیم که عزیزی از جامعه ما می‌خواست خودش را جدا بکند از جامعه و برای فرار از جامعه ما تصمیم گرفت.

وی با اشاره به خاطره‌ای تکان‌دهنده از تأثیر عمیق مرحوم ابوترابی بر افسران بعثی اظهار داشت: در اردوگاه تکریت ۵ یک سربازی بود به نام «کاظم عبدالامیر» که اهل بصره بود و ایشان یکی از برادرهایش در جنگ کشته شده بود و برادر یا اقوام نزدیکشان در عراق در زمان جنگ اسیر بود و خود ایشان هم شرایطی داشت که بچه‌دار نمی‌شد؛ یعنی یک مجموعه‌ایی از مشکلات برای کاظم وجود داشت.

اوحدی ادامه داد: این آقای کاظم عبدالامیر، چون حاج آقا ابوترابی را می‌شناخت، گاهی اوقات حاج آقا را می‌برد در محوطه اردگاه و حاج آقا را با کابل تا مرز شهادت می‌زد که عقده خودش را بر سر حاج آقا خالی کند. بچه‌ها دم این پنجره‌ها گریه می‌کردند که چرا حاج آقا را شکنجه می‌دهند؟ بعد از اینکه شکنجه تمام می‌شد حاج آقا می‌آمدند داخل اتاق، از دم در که داخل می‌شدند، این اخلاق حاج آقا بود که دست روی سینه خود می‌گذاشتند و می‌گفتند من عذرخواهی می‌کنم اگر کتک خوردن من باعث آزار شما شد.

معاون سابق رئیس جمهور در امور ایثارگران بیان داشت: ما آرزو می‌کردیم که کاظم به مرخصی برود. وقتی که کاظم به مرخصی می‌رفت یک مقدار این اردوگاه آرامش پیدا می‌کرد و وقتی هم از مرخصی برمی‌گشت از دروازه ورودی اردوگاه عربده می‌کشید. کاظم ۱۰ روز مرخصی رفت. اردوگاه تقریباً آرام شده بود. بعد از ۱۰روز در اردوگاه باز شد و دیدیم کاظم وارد شد و برخلاف دفعات قبل که عربده می‌کشید و داد می‌زد گفت وین ابوترابی؟ خیلی آرام از کنار دیوار به اتاق نگهبان رفت. ما تعجب کردیم. انتهای اردوگاه چند شیر آب بود. حاج آقا رفته بودند آنجا لباس بشویند.

وی افزود: دیدم کاظم بیرون آمد و درحال رفتن به سمت حاج آقا است. نگران از اینکه الان است که حاج آقا را زیر ضرب و شتم وکتک بگیرد؛ دیدیم برخلاف همیشه رفت سمت حاج آقا و در گوش حاج آقا صحبت کرد. حاج آقا هم عربی‎شان کامل بود. همه تعجب کردند ولی واکنشی نشان ندادیم. شب شد و حاج آقا وارد آسایشگاه شدند. بچه‌ها سؤال کردند که حاج آقا جریان چه بود؟ حاج آقا فرمودند این کاظم دیگر آن کاظم نیست!

اوحدی گفت: گفتیم حاج آقا چه شده؟ حاج آقا فرمودند که کاظم این دفعه که مرخصی رفته برای من یک داستان عجیبی را تعریف کرد. گفتیم حاج آقا چه چیزی را تعریف کرده؟ فرمودند که دیروز که مرخصی کاظم تمام شده بود و قرار بوده بیاید، می‌گوید سر صبحانه نشسته بودیم و خانومم و مادرم هم نشسته بودند، می‌خواستیم صبحانه بخوریم که مادرم به من رو کرد وگفت: کاظم در اردوگاه اسرای ایرانی، سیدی وجود دارد از سلاله حضرت زینب (س) که تو ممکن است او را آزار داده باشی؟ حاج آقا می‌گفتند که کاظم نگران در جواب به مادرش گفته که مادر چه اتفاقی افتاده است؟ مادرش در جواب گفت که من دیشب خواب حضرت زینب (س) را دیدم و گفت به پسرت بگو حلالت نباشد آن شیری که بهت دادم که بزرگ بشوی و سیدی از سلاله ما را اذیت کنی. کاظم به حاج آقا گفته بود که من از آن لحظه یک جنگی در درونم به وجود آمد. من آمدم خدمت شما که بگویم حاج آقا ببخشید.

وی ادامه داد: کاظم روزها می‌آید مسائل شرعی‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. بعد از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و به قم رفت. یک آقای احدی داریم از عزیزان آقازاده که از طلبه‌های آزاده بودند و در یک اردوگاه جانشین حاج آقا ابوترابی شده بودند. آقای احدی در آن اردوگاه با ما بود؛ کاظم آقای احدی را پیدا می‌کند با یکی دیگر از دوستان و می‌روند منزل آنها و می‌گوید من باید از تک تک بچه‌های تکریت ۵ حلالیت بخواهم. آقای احدی و یکی دیگر از دوستان اسرا شماره بچه‌ها را گرفته بودند و کاظم زنگ زد و از همه حلالیت خواست.

اوحدی گفت: کاظم نمی‌دانست که حاج آقا ابوترابی به رحمت خدا رفته. از آقای احدی درخواست می‌کند که مرا ببر پیش حاجی آقای ابوترابی. آقای احدی به او گفتند که حاج آقا سا ل ۷۵ در یک تصادف جان باختند. کاظم از قم حرکت کرد و به مشهد و مزار حاج آقا ابوترابی در صحن آزادی رفت که در یکی از غرفه‌هاست. خدا می‌داند که بین کاظم و حاج آقا چه گذشت و کاظم چه درد و دلی با حاج آقا می‌کرد. حاج آقا چه الهامی در دل کاظم در مشهد ایجاد می‌کند. کاظم برگشت به عراق. داعش حمله کرد و کاظم که از ارتش بازنشسته شده بود، به عشق سیدالشهدا و به محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت و در صحن حرم حضرت زینب (س) با تیر مستقیم داعش در حرم شهید شد.

نگرانی مرحوم ابوترابی از کم شدن انسجام اسرا

مرحوم ابوترابی گفت حفظ انسجام از قرآن در نظرتان بالاتر باشد

وی اظهار داشت: در اردوگاه تکریت که بودیم، حاج ‌آقا نگران بودند این ۱۱۰ نفری که در طول ۸ سال توسط منافقین و حزب بعث شناسایی شده‌اند و الان آمده‌اند در یک اردوگاه و همه با هم وحدت پیدا کردند، اگر حاج‌ آقا یک روزی در بین ما نباشد، چه اتفاقی در اردوگاه خواهد افتاد؟ حاج‌ آقا ما را در آسایشگاه شماره ۲ جمع کردند. حاج ‌آقا یکی دو جمله فرمودند و یک‌ مرتبه قرآنی که آنجا بود را در دست گرفتند و بلند کردند و گفتند عزیزان من! من دارم از این اردوگاه می‌روم؛ نمی‌دانیم که اسارت قرار است چقدر طول بکشد؛ این انسجام، این وحدت و این احترامی که تا به امروز کسب کردیم در این دوران ۸ ساله و ۱۰ ساله اسارت را حفظش کنید.

این آزاده دفاع مقدس بیان داشت: یک فرمایشی عجیبی را داشتند که اگر فرمایش حاج‌آقا ابوترابی نبود، بنده جرأت نمی‌کردم به زبان بیاورم. این آخرین وصیت حاج ‌آقا ابوترابی در اردوگاه ۵ است. مکثی کردند؛ همه منتظر بودند که چه می‌خواهند بگویند؛ همه هم نگران و هم دل‌شکسته بودیم. هم مصیبت رحلت حضرت امام (ره) بود و این هم مصیبت دوم که در حال جدا کردن حاج ‌آقا از ما بودند. حاج ‌آقا فرمودند عزیزان من! اگر جرأت کردید و جسارت کردید پا روی این قران بگذارید که می‌دانم نمی‌گذارید، اما روی کرامت و حرمت و احترام یکدیگر پا نگذارید؛ خیلی عجیب بود. حاج ‌آقا متوجه شدند که برای ما سؤال پیش‌آمده است.

رفتار و منش مرحوم ابوترابی، اهانت کننده به اسرا را به وفادارترین فرد به ارزش‌های اسرا تبدیل کرد

وی با اشاره به برخورد بزرگوارانه مرحوم ابوترابی با افرادی که در دوران اسارت به ایشان اهانت می‌کردند، گفت: یک فردی در میان اسرا بود که سخت‌ترین توهین‌ها را به حاج آقا ابوترابی و جسارت‌های زیادی به بعضی از اسرا کرده بود. بعد از آزادی، ما با حاج آقا ابوترابی رفته بودیم پیش یکی از مدیران بانک سپه آن زمان و دو هزار فقره وام تسهیلات برای اسرا وام ۵۰ هزار تومان گرفته بودیم که اگر اسیری آمد و مشکلی داشت، حاج آقا به بنده می‌گفتند که نامه بانک را بنویس. حاج آقا وقتی به دفتر می‌آمدند یک اتاق آن پشت بود، شب‌ها خسته می‌شدند. ما یک جایی داشتیم در میدان فردوسی که هیئت آزادگان بود. باور کنید حاج آقا تا ۴ صبح که نماز صبح بود، می‌نشستند و حرف بچه‌ها را گوش می‌کردند.

اوحدی اظهار داشت: اسرا می‌آمدند و بعضی‌ها شکوه داشتند. بعضی‌ها مشکلات اشتغال، مسکن، ازدواج، معیشت و... داشتند. حاج آقا برای بچه‌ها گوش بودند و همین به بچه‌ها آرامش می‌داد. حاج آقا خسته آمدند. یک بعد از ظهر بود؛ رفتیم در آن اتاق و من می‌رفتم مثلاً گزارش کار می‌دادم خدمت حاج آقا. من با حاج آقا در اسارت زندگی کرده بودم. من در اردوگاه خدمت حاج آقا بودم. من یک پتویی انداخته بودم روی حاج آقا و به ایشان گفتم حاج آقا شما خسته‌اید دراز بکشید؛ حاج آقا عمامه‌شان را کنارشان گذاشتند و به زور سرشان را روی متکا گذاشتند و دراز کشیدند.

وی افزود:. من داشتم خدمت حاج آقا صحبت می‌کردم یک دفعه دیدم اتاق بغلی یک صدایی بالا رفت. مسئول دفتر ما که دفتر حوزه نمایندگی ولی فقیه بود، داشت به دو آزاده دیگر ظاهراً می‌گفت فلان نکنید؛ نگران نباشید حل می‌شود؛ حاج آقا به من فرمودند که آقاجون برو ببین موضوع چی هست؟ من بیرون آمدم دیدم یکی از همین افراد البته خیلی کم بودند این افراد؛ انگشت شمار بودند در اسارت، ایشان که سخت‌ترین شرایط را در اسارت برای حاج آقا فراهم کرده بود، با خانمش و دو دخترخانمش آمده بودند. چون در زمان اسارت هم یادم هست که دو فرزند دختر داشتند و الان دخترها بزرگ شده بودند.

اوحدی اظهار داشت: آن آقا را من می‌شناختم. بیرون آمدم و گفتم چه شده؟ گفتند ببین حاج آقا چه کار کرده؟ اینقدر گفتیم حاج آقا به دل اینها راه ندهید. ایشان از شهرستان آمده با پررویی اینجا (یعنی تهران) و می‌گوید به من وام بدهید. در همین فضایی که داشت برای ما تعریف می‌کرد چون بلند صحبت می‌کرد و اسم این فرد را آورد، حاج آقا متوجه شد و عمامه را روی سرشان گذاشتند و عبا را هم ننداختند و با عبا به بیرون آمدند.

وی ادامه داد: حالا این دو عزیز اسیر ما توهین‌هایی که می‌کردند. من نگاه به چهره خانم ایشان و دو دختر خانم ایشان می‌کردم می‌دیدم که شخصیت‌شان در حال خرد شدن بود. حاج آقا بیرون آمدند گفتند سلام علیکم؛ آقای فلانی دلمان برای شما تنگ شده بود. چرا سری به ما نزدید دیگه؟ بعد از آزادی ما شما را ندیدیم. حاج خانم بزرگوار خیلی خوش آمدید. اصلاً فضا عوض شد. خب بفرمایید آقاجون؟ به خانومشان بگویید که بیایند در این اتاق بنشینند. ببینم چرا اذیت شدند. آب خنکی چیزی. حاج آقا ابوترابی به گونه‌ایی برخورد کردند که آن مرد در درون خود باور نمی‌کرد که این چیزهایی که می‌بیند واقعیت دارد. یعنی اینقدر حاج آقا به من شخصیت داده است؟! آن فرد و خانواده ایشان امروز یکی از وفادارترین افراد به ارزش‌های اسرا است.

گفتگو با سعید اوحدی

آنچه این انقلاب و نظام را به قله‌های بلند افتخار می‌رساند، همدلی و انسجام است

اوحدی در پاسخ به این سوال که اگر مرحوم ابوترابی امروز حضور داشت، می‌کنید برای گره‌های امروز چه راهکاری پیشنهاد می‌داد، گفت: وقتی مقام معظم رهبری می‌فرمایند فرزندان ما هستند، این حکم شرعی ما می‌شود که در این مسیر حرکت کنیم. انسان ممکن است در میان اعضای خانواده خودش اختلاف سلیقه‌هایی باشد؛ انقلاب انقلاب ماست؛ کشور مال ماست؛ امروز دشمن تمام توانش را علیه این نظام و ارزش‌های انقلاب و شهدا و مردم به خدمت گرفته است تا ما را زمین‌گیر کند؛ آنچه که این انقلاب و این نظام را قطعاً به آن قله‌های بلند افتخار می‌رساند، همدلی و انسجام است. امروز همه باید تلاش کنیم.

مقام معظم رهبری همیشه تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند

معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: در دوران اسارت همه سلیقه‌ها و همه دیدگاه‌ها حضور داشتند. اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود می‌آید و یک قدرتی به شما می‌دهد که شما می‌توانید به آرمان‌های خود برسید. الان نزدیک انتخابات است؛ بالاخره ممکن است یک نگاه باشد و بگوید که مثلاً ما باید خالص‌سازی بکنیم و یک نگاه هم آن نگاهی است که همیشه مقام معظم رهبری تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند. ایشان همیشه بر حضور حداکثری مردم تأکید کردند.

حضور حداکثری یعنی حول محور آرمان‌ها همه بیایند

اگر به هر گروهی انگ بزنیم حضور حداکثری اتفاق نمی‌افتد

وی اذعان کرد: حضور حداکثری که می‌گوییم یعنی که حول محور آرمان‌ها همه بیایند و اگر بخواهیم به هر جماعتی یک مارکی و یک آرمی یا انگی بزنیم؛ خب دیگر حضور حداکثری اتفاق نمی‌افتد. پس ما باید به فرمایش مقام معظم رهبری تأسی کنیم. وقتی که ایشان چنین فرمایشی دارند همه هم و غم‌مان را، رسانه‌های ما، دستگاه‌های جمعی ما، صداوسیمای ما و بزرگان ما همه باید تلاش بکنیم که چه کار بکنیم. چه راهکاری را به خدمت بگیریم که جمعیت حداکثری محقق بشود.

ما باید سلیقه‌هایمان را به هم نزدیک کنیم

اوحدی با بیان اینکه مردم انقلاب را دوست دارند، خاطرنشان کرد: در همین ۲۲ بهمن شما چه عظمتی از حضور مردم می‌بینید؟ اصلاً امسال جمعیتی آمده بود که جای راه رفتن نبود. ۲۰ روز دیگر اربعین است. بالاترین میزان جمعیتی که حضور پیدا می‌کنند در پیاده‌روی اربعین بیش از ۳ میلیون نفر است که برای امسال ما ۴ میلیون نفر را پیش‌بینی می‌کنیم. مردم ارزش‌هایشان را دوست دارند. ما باید سلیقه‌هایمان را به هم نزدیک کنیم. من نوعی باید به یک صورت رفتار کنم که اگر سلایق دیگری هم هست باید به هم نزدیک شویم. نه اینکه خدایی نکرده از هم دور شویم. من فکر می‌کنم که خیلی از این مسائل حاشیه‌ایی که گاهی اوقات برای خودمان حاشیه است ولی اصل می‌کنیم و خط‌کشی‌ها و مرزبندی‌ها را برای خودمان انجام می‌دهیم.

به جهاد تبیین در بررسی منظومه فکری مقام معظم رهبری نیازمندیم

وی افزود: واقعاً امروز ما به جهاد تبیینی نیاز داریم که دیدگاه‌های مقام معظم رهبری و منظومه فکری ایشان نسبت به مردم و نسبت به شهدا و نسبت به جامعه ایثارگری و نسبت به انقلاب و نسبت به ارزش‌های انقلاب، نسبت به دشمن ودشمن شناسی، نسبت به انسجام و وحدت مردم در مقابل دشمن را بررسی کند. واقعاً باید روی آن کار شود. امروز باید خدا را شکر کنیم. خداوند نعمت‌هایش را بر ما کامل کرده است. ما هستیم که در جامعه باید قدردان این نعمت‌ها باشیم.

غفلت ما در مورد حفظ انقلاب مایه شرمندگی در برابر شهدا خواهد شد

اوحدی در واکنش به کناره‌گیری عده‌ای از سیاسیون برای حضور در صحنه انتخابات نیز بیان داشت: ما امروز متاسفانه از برخی از مسائل و خصلت‌های شخصی‌مان نمی‌خواهیم عبور بکنیم. صداوسیما الان یک فضایی ایجاد کرده در برنامه صف اول و نمایندگان احزاب و گروه‌های مختلف و مجموعه‌های مختلفی را می‌آورند صحبت می‌کنند. ان‌شاءالله همین مسیر را تا آخر ادامه بدهیم و همین موضوع باعث همدلی و بستری باشد برای همدلی مردم. نظام و انقلابی که شهدای ما زندگی‌شان و هستی‌شان و همه چیزشان را دادند که این انقلاب و ارزش‌ها بماند، اگر خدایی نکرده کوچکترین غفلتی بکنیم، قطعاً مورد بخشش قرار نمی‌گیریم و شرمنده شهدا می‌شویم.

گفتگو با سعید اوحدی

هر وقت خاطره‌ای از دوران اسارت برای مرحوم هاشمی روایت می‌شد اشک می‌ریخت

این آزاده دفاع مقدس و همرزم مرحوم ابوترابی در دوران اسارت با اشاره به خاطره‌ای از مرحوم هاشمی رفسنجانی گفت: معمولاً در سالگرد اسرا عزیزان آزاده هم خدمت مقام معظم رهبری می‌رسیدند و هم خدمت آقای هاشمی، رئیس مجمع مصلحت نظام می‌رسیدند. آقای هاشمی هم مثل خود مقام معظم رهبری یک نگاه ویژه‌ایی نسبت به آزادگان و اسرا داشتند و هر وقت که اسرا خدمت‌شان می‌رسیدند ایشان واقعاً تحملش سخت بود برای‌شان. خب من هم با لباس‌های مسئولیتی که داشتم مثلاً سازمان حج و زیارت و مسائلی که اتفاق می‌افتاد مثل فاجعه منا وقتی خدمت حاج آقا می‌رسیدم حاج آقا می‌گفتند که آقای اوحدی یک خاطره از دوران اسارت هم بگویید و هر وقت من خاطره‌ایی از دوران اسارت می‌گفتم هیچوقت فراموش نمی‌کنم که قطرات اشک را در چشمان آقای هاشمی رفسنجانی می‌دیدیم. ایشان احساس عجیبی نسبت به اسرا داشتند.

روایتی از تلاش حاج قاسم برای حل مشکل زوار اربعین و جلوگیری از یک فاجعه انسانی در مرزهای ایران

وی همچنین با اشاره به خاطره‌ای از سردار حاج قاسم سلیمانی اظهار داشت: امروز که زائر ما بدون دغدغه مشرف می‌شود بخش عمده‌ایی از آن به برکت وجود نازنین و روح بلند سیدالشهدای محور مقاومت است. سال ۹۱ بود که اعلام کردند که مبلغ ویزا ۴۱ دلار است و به دلار هم باید پرداخت شود. در مرز مهران و در مرز شلمچه جمعیت زیادی جمع شده بودند. صرافی وجود نداشت و تبدیل ارز و ریال به دلار را نمی‌توانستند انجام بدهند و صف جمعیتی که در شلمچه بود، می‌رفت تا یک فاجعه انسانی اتفاق بیفتد.

اوحدی بیان داشت: خدا حفظ کند حاج علی فضلی بزرگوار ما را و حضرت موسوی جزائری آن شب کمک کردند که با بحرانی مواجه نشدیم. صبح بود که ما رسیدیم خدمت سردار فضلی که برویم از مرزها بازدید بکنیم؛ درگیر بودم در ذهن خودم که خدایا چه کار بکنیم ویزا شده ۴۱ دلار و در مرز مهران و ایلام حتی یا خوزستان اینقدر دلار وجود ندارد که صراف‌ها بخواهند به دلار تبدیل بکنند. بعد از مرز چگونه زائر برگردد برای صرافی‌ها. با آقای زاهدی یکی از عزیزان حج و زیارت نشسته بودیم که خدا حفظشان کند که الان کسالتی


https://gorganema.ir