ساعت حدود چهار بعدازظهر از قم برگشتم و به بهشتزهرا (س) رسیدم و دیدم که خیلی شلوغ است. آنجا بر اثر آشنایی که با برادران حفاظت داشتم، توانستم با ماشین به سمت محوطهای بروم که نزدیک محل دفن امام بود. وقتی رسیدم، دیدم که حضرت امام را دفن کردهاند.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، به نقل از دفاع پرس، «حسین سلیمانی» که در جماران جزو حلقه نزدیک به امام خمینی (ره) و از جمله افرادی بوده که دائما با ایشان در تماس بوده است، در خاطرات خود، ماجرای اقامه نماز توسط حضرت آیتالله گلپایگانی بر پیکر امام خمینی (ره) را اینگونه روایت کرده است:
«حاج احمد آقا به بیت آیتالله گلپایگانی زنگ زد تا ایشان نماز آقا را بخواند. سپس بنده را با ماشین ضدگلولهای که متعلق به بیت بود، به قم فرستادند. غروب به قم رسیدم و آیتالله گلپایگانی را سوار ماشین کردم و به طرف تهران به راه افتادیم. آقای گلپایگانی (ره) در داخل ماشین عمامهشان را برداشته بودند و مدام از حضرت امام صحبت میکردند و اشک میریختند و میگفتند که حیف شد ایشان رفتند، ایشان برای اسلام مفید بودند، اسلام را زنده کردند و کارشان در تاریخ بیسابقه بود.
ساعاتی بعد به جماران رسیدیم. یادم هست که حاج احمد آقا برای احترام به آیتالله گلپایگانی، آقایان توسلی و رسولی را برای استقبال فرستاده بودند. آیتالله گلپایگانی شب را در منزل آقای رسولی به سر بردند و بنا شد که فردا برای نماز به مصلی برویم. روز بعد به اتفاق حاج احمدآقا به سراغ آیتالله گلپایگانی رفتیم و ایشان را برای نماز آوردیم. جنازه را آوردند و ایشان بر آن نماز خواندند.
پس از نماز، جنازه را حرکت دادند. جمعیت هجوم آوردند و حاج احمد آقا به آقای گلپایگانی عرض کردند که اگر اجازه بفرمایید، من از این طرف بروم و شما را هم یکی از برادران مشایعت میکند. حاج احمد آقا رفتند و من به آقای گلپایگانی عرض کردم که آقا بلند شوید برویم. ایشان قبول کردند و در همان لحظهای که در حال برخاستن بودند، در اثر فشار جمعیت، چندینبار عصا از دستشان افتاد و کفشهایشان از پایشان خارج شد.
به هر ترتیبی بود ایشان را به سمت فضای باز حرکت دادیم. دیدیم که آنجا هیچ مکان حفاظتی وجود ندارد که بتوانیم ایشان را در آنجا نگه داریم که از فشار مردم محفوظ باشند. یک ماشین کمیته را دیدم و ایشان را چند قدمی به سمت ماشین حرکت دادم، با اسلحه شیشه کوچک ماشین را شکستم و در ماشین را باز کردم و ایشان را بلند کردم و داخل ماشین گذاشتم. آقازاده ایشان ـ آقا باقر ـ هم بودند و در همین لحظات راننده پاترول هم رسید. از او خواستم ماشین را حرکت دهند و ایشان هم ماشین را حرکت دادند و به طرف کوچههای اطراف مصلی و عباسآباد رفتیم.
درب همه خانهها بسته بود و همه مردم در مصلی بودند و کسی در خانهاش نبود. جای مناسبی پیدا نکردیم که آیتالله گلپایگانی آنجا استراحت کنند. در حال حرکت به یک پیرمرد و پیرزنی برخوردیم که جلوی در خانهشان نشسته بودند و جمعیت را تماشا میکردند؛ آنها خیلی پیر بودند و به همین دلیل نتوانسته بودند در مراسم وداع شرکت کنند و دم در نشسته بودند. با آنها صحبت کردیم و از آنها خواهش کردیم در را باز کنند تا آیتالله گلپایگانی دقایقی آنجا استراحت کنند؛ آنها هم قبول کردند. داخل خانه رفتیم و آنها با شیر و آب و هندوانه از ما پذیرایی کردند. آیتالله گلپایگانی هم قدری تناول کردند. یکی ـ دو ساعتی آنجا بودیم، بعد رفتم ماشین را آوردم و ایشان را سوار ماشین کردم و به قم بردم.
ساعت حدود چهار بعدازظهر از قم برگشتم و به بهشتزهرا (س) رسیدم و دیدم که خیلی شلوغ است. آنجا بر اثر آشنایی که با برادران حفاظت داشتم، توانستم با ماشین به سمت محوطهای بروم که نزدیک محل دفن امام بود. وقتی رسیدم، دیدم که حضرت امام را دفن کردهاند».
2929