18 اردیبهشت 1402
112

انتخاب اسم برای سریال «پوست شیر» می‌تواند کنایه ای باشد برای پرندگان به دام افتاده ای باشد که مجبورند در پوست شیر خودشان را نمایش بدهند. تکلیفی مردانه برای مردانی که جامعه و فرهنگ از آنان انتظار دارد تا نقش حامی و مدافع را به قیمت تمام زندگی و جانشان بدوش بکشند.

محب و نعیم: مردانی ایستاده بر دو راهی عشق و نفرت

همشهری آنلاین/ جمال رهنمایی/ روانشناس تحلیلی: داستان زندگی محب و نعیم در سریال «پوست شیر» به طرز عجیبی با یک هدف به هم گره می خورد، اگرچه نعیم زندانی و مجرم و محب یک پلیس است اما هر دو تمام زندگی خویش را به پای خونخواهی دختران خود ریخته اند. زندگی این دو نفر به تمامی در پای انتقام دختران بی گناهی که اسیر خشمی کور و مرگبار شده اند به جهنم تبدیل شده است.

مسیر داستان سریال به گونه‌ای پیش می‌رفت که آدم امیدوار می شد این داستان دارد به مسیری متفاوت از تکرارهای گذشته می رود و حتی بخش های پایانی فصل سوم انتظار داشتیم واکنشی از جنس واکنش محب که با فهم درست ریشه های این خشم در تبهکاران به قانون تمکین کند و چرخه انتقام را متوقف سازد. اما بخش پایانی سریال آب سردی به رویمان ریخت و محب هم در دیدار پایانی با نعیم اعتراف کرد که ای کاش می توانست راه نعیم را برود و انتقام خون دخترش را با دستان خودش بگیرد. همانگونه که نعیم با نابود کردن تمام زندگی خودش و خانواده‌اش و حتی رضا پروانه در پای دیو انتقام زانو زد و جانش را تقدیم کرد.

این پایان بندی برای نیز زانو زدن داستان سریال در پای دیوار انتقام بود. شیوه‌ای که هنوز هم طرفدار دارد و تماشاچی را راضی و خشنود از پای تلویزیون بلند می کند.

انتظارات فرهنگی از جنس مرد که همانا اطاعت بی چون و چرا از تکالیفی جنسیتی است که بر دوش او گذاشته شده، یک اختراع بشری و تکلیفی بالاتر از حد طاقت مردان است که توسط فرهنگ و زنان تایید و تشویق می شود. مردی که نتواند با دستان خودش و وسیله‌ای فالیک به نام چاقو انتقامش را از تبهکاران بگیرد، در نهایت شایسته نام مرد نیست و بهایی که بابت انجام این تکلیف با زندگی خویش می پردازد، قابل افتخار تلقی می شود.

این انتظارات در بخش های مختلف تکالیف جنسیتی مردانگی به یک شکل وجود دارد اگر چه اهداف متفاوتی را دنبال می کند. محب هم به اندازه نعیم در بررسی های مکرر صحنه های جرم و بازجویی ها احساس تکلیف می کند. رضا پروانه با نادیده گرفتن و پنهان کردن بیماری کشنده خود در ایفای نقش مردانگی و رفاقت، خانه اش را برای موفقیت نعیم در انجام تکلیفش بابت رضایت می بخشد و عشق معصومانه مژگان را ناکام می کند. صدرا هم خانه را ترک می کند و به تعبیری در ماشین خودش کارتن خواب می شود و همه اینها مردانی هستند که در حال تکلیف جنسیتی خودشان می باشند.

بخش مهم این داستان که به اندازه کافی به آن پرداخته نشد این بود که منصور به دلیل دریافت نکردن توجه و مراقبت لازم از بزرگمرد زندگی خویش یعنی پدر، در یادگیری و حل و فصل دوگانه عشق و نفرت موفق نبود و تصور درستی از مفهوم عشق نداشت. او همواره در بدست آوردن این عشق از پدر، صابر و حتی شیرین ناکام ماند و در نهایت انتقام این ناکامی را از نعیم گرفت که توجه برادر را از او ربوده بود. این درد عمیق که زیر خنده های هیستریک منصور پنهان می‌شد عامل اصلی آزارهایی بود که منصور متوجه نعیم و خانواده اش کرده بود. هنگامی که او به توصیف عاشقی می‌پرداخت، همه ما متوجه می شدیم که نگاه او به عشق چقدر خام  و غیر واقعی و بیمارگونه است. رابطه واقعی میان انسانها ترکیبی از کامیابی و ناکامی است و عاشق واقعی کسی است که بتواند کامیاب شود و ناکامی را نیز تحمل کند اما منصور تحمل ناکامی در عشق را نداشت و عاشقی را به معنی از جان گذشتگی می دانست. اتفاقی که در عالم واقعیت و روابط انسانی قابل دستیابی نیست.

کارگردان و تماشاچیانی که از این پایان راضی بودند هم ترجیح دادند این چرخه معیوب عاشقی و تصویر سنتی مردی که پرنده سبکبال وجود خویش را زیر پوستی مانند پوست شیر مخفی کرده بار دیگر به نمایش دربیاید و ریشه های بروز این خشم باز هم نادیده گرفته شود.


https://gorganema.ir